در سال 1352 افتخار شاگردی این مرد بزرگ رادر دبیرستان بدر داشتم.یکی از ویژگی های استاد این بود که دانش آموزان را برای حل مسائل پای تخته می برد.او دبیر جبر ما بود.من به دلیل علاقه به شخصیت و روش کارش تقریبآ اکثر ساعات جبر برای حل مسائل پای تخته می رفتم.تشویق این مرد بزرگ موجب موفقیتم در این درس شد .زمان به سرعت گذشت.من دانشگاه را تمام کردم و در دبیرستان همکار او شدم.زنگ تفریح کنارش می نشستم.اما به دلیل احترام خاصی که برای معلم خودم قائل بود هیچ زمانی به خودم اجازه ندادم که در حضور او چای بخورم.این موضوع را بارها به سایر همکارانم گفته ام.اما من به تهران رفتم و سعادت دیدن او را کمتر داشتم.ام چند مرحله که ایشان را دیدم با همان احساست شاگردی ام با او صحبت می کردم و از مصاحبت با او اذت می بردم تا اینکه آخرین مرحله حدود سه روز قبل از وفاتش او را در چهار راه خیابان قدس دیدم.همچون گذشته خوشحالی از دیدنش باعث شد که با یکدیگر به انستیتو زبان معلم برویم و ساعتی را در دفتر از گذشته و حال صحبت کنیم.در پایان صحبت گفت یک روز دیگه می آیم که ببینم تا حالا چه کاهای در خارج از کشور انجام داده اید چون از اینکه شنید در سمینارهای خارج شرکت می کنم و بویژه سال ها با یونسکو کار کرده ام برایش جالب بود.سپس چندین عکس با هم گرفتیم و به من تاکید کرد حتمآ عکس ها را به من هم بده و من هم چشم گفتم.اما من روز بعد رفتم تهران وقتی که برگشتم عکس ها را روی سی دی ریختم که به بهانه عکس ها بروم او را ببینم که متآسفانه در دفتر به من گفتند که آقای اسلام چند روز است که فوت کرده است.رفتم در دفتر بالای انستیتو به حال خودم گریستم که چرا دیگر این بزرگ مرد تاریخ علم و فرهنگ این شهر را نمی بینم .او رفت و برای من ماند خاطرات زیبایش و عکس هایش.روحش شاد
عکسی را که می بینید یکی از همان عکس هاست که قول داده بودم پس از برگشت از تهران برایش ببرم محمدرفیع صادقی 90/7/28 روز چهلم از دست دادنش